سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکه تنها با افراد بی عیب برادری کند، دوستانش اندک شوند . [امام صادق علیه السلام]
دیدنی
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» سلام

این آیدی منه خواهش میکنم addکنید:sahel_didar_1370

                                                                                        با تشکر               



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( سه شنبه 85/1/15 :: ساعت 9:52 عصر )
»» جوک های باحال

سیر و پیاز دعوا می کنن، سیر به پیاز می گه : برو گم شو ، بوی بدی داری.
 
پیاز و سیر با هم دعوا می کنن، سیر به پیاز
می گه: حیف که سیرم و الا می خوردمت.
 
مورچه هه به تنهایی ۲ تا گندم ور می داره، دیسک کمر می گیره.
 
می خواستن کچلی را ترور کنن، تو سشوارش بمب کار می ذارن و به شامپوش مواد شیمیایی
می ریزن.
روزی خبر نگاری از عمران صلاحی، یکی از بزرگان
طنز پرداز و طنز نویس این مرز و بوم، پرسید؟ شما که خودتان ترک هستید، چرا از این همه جوک راجع به ترک ها ناراحت نمی شوید؟ عمران صلاحی در
جواب پرسش گر گفت: در باره ملیت های بزرگ،
جوک درست می کنند.
 
سوسکه مست می کنه و می ره جلوی دم پایی و می گه: بزن، ده بزن دیگه لعنتی !!!
 
مردی می ره لامپ مهتابی بخره، داخل دکونی می شه ولی چون نمی دونست چی بگه، می گه: ببخشین حاج آقا، لطفا ۱ متر لامپ بدین !!!
 
اگه حیوونا قرار بود شغلی انتخاب کنن، حتما وال ملوان، گورخر زندانی، لک لک شالی کار، دارکوب نجار، زنبورعسل قناد، بلبل خواننده، کرم ابریشم بافنده، میمون بندباز و کبوتر پستچی می شدند.
 
طرف می ره و در یخچال رو باز می کنه و می بینه: ژله هه داره مثل بید می لرزه، بهش می گه: نترس میخوام پنیر بخورم.
 
شفچنکو از مسابقه شهر به شهر شبکه سه بدش میومده، یه بار زنگ می زنه به حسینی و می گه : گوشی رو بدین به حسینی، حسینی گوشی رو ورمیداره و می گه: اسمتون؟ شفچنکو می گه : ببین داداش، زود بگو هواپیماتو بیارن پایین، حسینی یه خورده ادا در می آره و می گه : چرا؟ شفچنکو می گه: آخه تو هواپیماتون بمب گذاشتیم.
 
سوسکه با ملخ ازدواج می کنه، بچه شون پروانه می شه .
 
یه بره با مامان و باباش دعوا می کنه، بعد می ره سر خیابون و داد می زنه: دربست کشتارکاه.
 
یه چینی رو دار می زنن، می شه: دارچین.
 
از فوتبالیستی می پرسن؟ چرا همیشه قبل از زدن گل می ری حموم؟ یارو می گه: آخه می خوام گل های تمیز بزنم .
گرگه می ره خونه شنگول، منگول و حبه انگور.
در می زنه و می گه: شنگول، منگول، حبه انگور، در رو باز کنین، منم، مادرتون. پینوکیو در رو باز
می کنه و می گه: ببخشین از اینجا رفتن.
یه نفر می افته تو جوب، مردم درش می آرن،
ازش می پرسن؟ سالمی؟ طرف می گه: نه، من جاسمم.
 
یه فیله از دست مادرش فرار می کرده، یه مورچه هه می بیندش و بهش می گه: بیا پشتم قایم شو.
یه خره لنز می ذاره و می ره تو جنگل، همه
حیوون ها نگاش می کنن، می گه: چی یه، مگه آهو ندیدین؟
 
اخی، غضنفر و قوچعلی در بیابون های آفریقا گیر می افتن و گرمشون می شه. برای خنک شدن، قوچعلی می ره و یه بادبزن درست می کنه،
غضنفر یه پنکه و اخی یه می ره و با در ماشین بر می گرده، بهش می گن: در ماشین واسه چی؟
می گه: میخوام شیشه شو بدم پایین، هوا بی آد.
یه روز بامشاد با شورت می ره تو خیابون، یه بابایی بهش می گه: چرا با شورت اومدی تو خیابون؟ بامشاد می گه: وفا داری، وفا داری، به شورت من چیکار داری؟
یه نفر می خواسته یه ماهی رو خفه کنه، هی سر ماهی رو می کنه زیر آب و در می آره.
یه مار عاشق مار دیگه می شه، می فهمه
شیلنگه.
از گوسفنده می پرسن؟ بزرگترین آرزوت چی یه؟ می گه: برا یه بار هم که شده، جلو وانت بشینم.

فرزاد عباسی.
طرف، کنار دو تا خر ژست می گیره و می گه: افسانه سه برادر.
میخ هه می ره عروسی، اون قدر قر می ده که می شه پیچ!!!
از روباهه می پرسن؟ شاهدت کیه؟ می گه: من بدون حضور وکیلم حرف نمی زنم!!!
کلاغه می گه: من طاووسم. می پرسن؟ پس چرا این قدر سیاهی؟ می گه: ازسر کار اومدم.
می پرسن؟ شغلت چی یه؟ می گه: کارگر معدن زغال سنگم.
یه مرده با زنش سوار ماشین بودن و داشتن
می رفتن ماه عسل، یه خارجیه می آد و با ماشینش از کنارشون رد می شه و می گه: گود مورنینگ. مرده هم در جواب می گه: مورنینگ گود. زنش ازش می پرسه؟ تو به اون یارو خارجیه چی گفتی؟ می گه: هیچ چی، اون گفت: سلام علیکم، منم گفتم: علیکم السلام!!!
 
در یکی از نمایشگاه های کامپیوتری که اخیرا برگزار شده بود، بیل گیتس، موسس مایکرو سافت و ثروتمندترین مرد جهان، صنعت کامپیوتر را با صنعت اتومبیل مقایسه و ادعا کرد: اگر فن آوری جنرال موتورز با سرعتی مانند سرعت پیشرفت فن آوری
کامپیوتر پیشرفت کرده بود، امروزه همه ما
ماشین هایی سوار می شدیم که قیمتشان ۲۵
دلار و مصرف بنزین آن ۴ لیتر در هر ۱۰۰۰ مایل بود.
جنرال موتورز هم در جواب بیل گیتس اعلام کرد:
اگر جنرال موتورز هم مانند مایکرو سافت پیشرفت کرده بود، این روزها ما ماشین هایی با این مشخصات سوار می شدیم: ۱- کیسه هوا قبل از باز شدن در هنگام تصادف، از شما می پرسید؟
re You Sure ، آیا مطمئن هستید؟!
۲- بدون هیچ دلیلی ماشین شما در روز دو بار تصادف می کرد! ۳- هر دفعه که خط های وسط خیابان را از نو نقاشی می کردند، شما باید یک ماشین جدید می خریدید! ۴- گاه و بی گاه ماشین
شما در خیابان ها از حرکت باز می ایستاد و شما چاره ای جز استارت مجدد (Restart) ، نداشتید!
۵- گاهی اوقات در اثر کارهایی مانند گردش به چپ،
ماشین شما خاموش( Shut Down) می شد و
استارت آن نیز از کار می افتاد. در این گونه موارد،
چاره ای جز نصب مجدد (Reinstall) موتور نداشتید!
۶- فقط یک نفر از یک ماشین می نوانست استفاده
کند مگر این که با خرید مدل ۹۵ یا NT برای آن ، صندلی های بیشتری خریداری می کردید! ۷- ماشین های مکینتاش با موتور Sun بهتر - پنج بار سریع تر و راحت تر از ماشین های مایکرو سافت
بودند اما تنها در ۵ در صدجاده ها می شد این ماشین ها را یافت! ۸- چراغ های اخطار، وضعیت
بنزین، روغن و آب با یک چراغ General Fault
تعویض می شدند! ۹- صندلی های جدید همه را مجبور می کردند تا بدن خود را متناسب و اندازه آن ها بکنند! ۱۰- جنرال موتورز خریداران ماشین هایش
را مجبور به خرید نقشه های راه ها می کرد که
اصلا ممکن بود به درد رانندگان نخورد، هر گونه
تلاش برای پاک کردن این گزینه، منجر به کاهش
کیفیت عمل کرد تا پنجاه در صد و بیشتر می شد!
۱۱- هر بار که جنرال موتورز مدل جدیدی را به بازار عرضه می کرد، خریداران ماشین باید رانندگی را از اول یاد می گرفتند، چون هیچ یک از عمل کرد ها و کنترل های ماشین، مانند مدل قبلی نبود! ۱۲- برای خاموش کردن ماشین، باید دکمه استارت را می زدند!

 
جرج بوش می ره بازدید یه مدرسه، سر کلاس
می شینه و می گه: هر سوالی دارین بکنین. یکی
بلند می شه و می گه: سلام آقای رییس جمهور،
اسم من رابرته، من سه تا سوال داشتم؟
۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختید و بعد بردید؟
۲ - چرا شما می خواهید بدون دلیل به عراق حمله
کنید؟ ۳ - به نظر شما، بمب اتمی هیروشیما،
بزرگترین عمل تروریستی تاریخ نبود؟ جرج بوش
تکونی رو صندلیش می خوره و تا می آد جواب بده،
زنگ تفریح می خوره. زنگ بعد یه پسر دیگه بلند
می شه و می گه: آقای رییس جمهور، اسم من جکه و من پنج تا سوال داشتم؟ ۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختید و بعد بردید؟ ۲- چرا شما می خواهید بدون دلیل به عراق حمله کنید؟ ۳- به نظر شما، بمب اتمی هیروشیما، بزرگترین عمل تروریستی تاریخ نبود؟ ۴- چرا زنگ تفریح ۲۰ دقیقه زودتر به صدا در اومد؟ ۵- و سوال آخر؟ رابرت کو؟
خروسه پول نداشته زن بگیره، می ره گالینا بلانکا می خره.

شایان
می گن: هاچ، زنبور عسل، با لاخره مادرش رو در سایت اورکات پیدا کرد.
یه روز یه فیل می ره بالای درخت و می گه: من گیلاسم، من گیلاسم.
تو عروسی، دامادو جو می گیره، به عروس شماره تلفن می ده.
از یه مرده می پرسن؟ کجا میری؟
می گه: کارواش.
می گن: پس ماشینت کو؟
می گه: نزدیکه، پیاده می رم.
- آقای قصاب بهتون تبریک میگم صاحب پسر سالمی شدید که سه کیلو و نیم وزن داره.

- بااستخوون یا بی استخوون؟؟؟!!!
- محمود که خیلی قوی بود, یک تنه ده نفر رو حریف بود چرا زخم و زیلی افتاده تو بیمارستان؟

- آخه یازده نفر ریختن و زدنش!!!!!
وکیل: من هرچه در توان داشتم برای نجاتت انجام دادم, دیگه کاری از دستم برنمیاد.

قاتل: چرا برنمیاد, نوکرتم, بیا و آقایی کن و بگو خودت مرتکب قتل شدی تا نوکرت تبرئه بشه!!!
پرویز وقتی دید رفیقش که تازه زن گرفته , می خواهد به تنهایی سوار هواپیما شده و به ماه عسل برود, پرسید:
پس زنت کو؟
رفیقش جواب داد:
ای بابا آدم در تمام عمر فقط یک بار ماه عسل داره, آن را هم نباید به خاطر زنش ضایع و خراب کنه!!!!
عابری از یک نفر که کنار خیابان ایستاده بود, پرسید:
اینجا چرا ایستادی؟
مخاطب گفت: هفده, هفده, هفده...
عابر دوباره پرسید: هفده, هفده یعنی چه؟
گفت: فضولها رو میشمرم و تو هفدهمی هستی...!!!
 
- این بابا چیکار کرده که جلبش کردن؟

- میگن جیب کانگوروی باغ وحش رو زده!!!!
در سربازخونه.....

سرهنگ: اسمت چیه؟

سرباز: ممد.

سرهنگ: این چیه دستت؟

سرباز: تفنگ.

سرهنگ: تفنگ؟ این مملکتته, آبروته, زندگیته, شرافتته, خواهرته, مادرته, و ....

سرهنگ رو به سرباز دیگر: اسمت چیه؟

سرباز: شعبان .

سرهنگ: این چیه دستت؟

سرباز: خواهر, مادر ممده!!!!
مردی توی خیابان راه می رفت و می خندید, دوستش بهش رسید و پرسید:

- چرا با خودت می خندی؟ مگه دیوونه شدی؟

- نه, دارم برای خودم جوک تعریف میکنم.

کمی که جلوتر رفتند مرد آنقدر خندید که سیاه و کبود شد, دوستش سئوال کرد دیگه چی شده؟

- هیچی تابحال این جوک را نشنیده بودم!!!!
عمله ای طبقه سوم یک ساختمان در حال کارکردن بوده که ناگهان یک تیرآهن از بالا میفته و گوشش از بیخ کنده میشه, سرعمله بهش میگه:

- ناراحت نباش, میریم پایین و پیدایش میکنیم و میدیم دکتر پیوند بزنه.

همه میرن پایین و شروع میکنن به گشتن, سرعمله گوش رو پیدا میکنه و میگه:

- ایناها پیدایش کردم.

عمله میگه: نخیر, این گوش من نیست, مال من یک سیگار اشنو پشتش بود!!!!
احساسات متضاد به چی میگن؟
به وقتی که مادر زنتون روی ماشین آخرین سیستمتون سقوط میکنه!
وجه تشابه زیر شلواری با ژیان چیه؟
با هر دوتاشون تا سر کوچه بیشتر نمیشه رفت!
دختری که خوشگل بوده با مادربزرگش میره پارچه فروشی, دختر به فروشنده:
یک قواره پارچه بدین و قیمت پارچه رو میپرسه.
فروشنده که هیز بوده جواب میده: قیمتش ۱۰ تا ماچ, و دختر قبول میکنه.
وقتی فروشنده پارچه رو می پیچیده و نوبت حساب میرسه, دختر داد میزنه:
- مامان بزرگ بیا حساب کن!!!!!
دو نفر با هم کشتی می گرفتند, اولی که دومی او را ضربه فنی کرده بود, گفت:
عمو فکر نکن هنر کردی ها هر کی با من کشتی بگیره اول میشه ها...!!!
 
قاضی: خانم چرا با صندلی زدین توی سر شوهرتون؟
زن: آخه آقای قاضی زورم نرسید میز رو بلند کنم!!!!
قاضی: شکایت شما از این آقا اینه که ایشان به شما گفتن احمق, بی شعور, نفهم؟
شاکی: بله قربان عین حقیقته.
قاضی: خب اگه عین حقیقته پس چرا شکایت کردید؟؟؟!!!!
روزی یک آبادانی با ماشینی تصادف کرد راننده مقابل باعجله پیاده شد و بهش گفت: ببینم داداش تو سالمی؟
- نه والله من سالم نیستم, جاسم ام...!!!!
روزی شخصی در شهر ادعا میکند که من خدا هستم.
مردم شهر او را پیش حکیم میبرند و حکیم باشی برای اینکه او را بترساند به او میگوید:
- مرد دیگری پارسال ادعا میکرد که پیغمبر است و من دستور دادم او را کشتند.
این شخص جواب داد کار خوبی کردید چون او فرستاده من نبود...!!!
آخ آخ آخ اکبر تو رو خدا شانس رو می بینی.
- چی شده؟
- امروز صبح چتری رو که دیشب ازت امانت گرفته بودم, تو اتوبوس جا گذاشتم.
- دستت درد نکنه تو اسم این رو میگذاری شانس؟
- معلومه, فکر کن اگه چتر خودم بود اسمش میشد بدبختی...!!!!
راند اول مسابقه بوکس تموم شده بود و بوکسور در گوشه رینگ از ضربات حریف گیج و منگ افتاده بود.
مربی مشغول بادزدن بود که زنگ راند بعد به صدا در آمد.
بوکسور ضربه خورده گیج باشنیدن صدای زنگ به مربی گفت:
عزیزم برو ببین کیه در میزنه, آخ سرم!!!!
مردی بعد از تصادف شدید رانندگی در بیمارستان تازه به هوش آمده بود, با ناله گفت: چی شده؟ چی بر سر من آمده؟

پرستار گفت: آرام باش و شجاع, تو در تصادف پاهایت له شده و ما مجبور شدیم هر دوتا رو قطع کنیم.

مرد گفت: عجب خبر بدی. هیچ خبر خوبی ندارین به من بدین؟

پرستار گفت: چرا, این بیمار بغل دستی ات حاضره شلوار و کفشهایت رو به قیمت خیلی خوبی ازت بخره
یک فیزیکدان ایرانی که در سازمان فضایی ناسا کار میکرد, اسم مادرزنش را در لیست داوطلبین اعزام به مریخ ثبت کرد. دوستانش پرسیدند
آیا او میداند و به این مسافرت رضایت داده است؟
فیزیکدان جواب داد:
ما برای خدمت به بشریت و علم باید بیشتر از اینها قربانی بدهیم
 
یه روز دو تا دوست داشتند با هم صحبت میکردند که یکیشون برمیگرده میگه :
امیر من یه مدتیه دچار فراموشی شدم .
امیر میگه :
از کی ؟
یارو میگه :
چی از کی ؟
یارو از تیر میره بالا از مرداد میاد پایین .


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( چهارشنبه 85/1/9 :: ساعت 7:50 عصر )
»» چند سایت باحال

www.khalvat.com

www.dariush.2000.com

www.siavashghomayshi.com

www.sarzamin.org

www.ksabz.net



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( سه شنبه 85/1/8 :: ساعت 5:58 عصر )
»» آشنایی با داریوش



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( سه شنبه 85/1/8 :: ساعت 1:52 عصر )
»» ازدواج پسر 6 ساله با دختر 4 ساله

   در کره‌ خاکی‌، طی‌ سالیان‌ سال‌، همیشه‌اتفاقاتی‌ نادر می‌افتد که‌ تا مدت‌ها زبانزد خاص‌ وعام‌ است‌، درست‌ مثل‌ اتفاقی‌ که‌ چندی‌ پیش‌ درایران‌ افتاد و این‌ خبر نقل‌ محافل‌ شد...
    در این‌ اتفاق‌ نادر شاهد بودیم‌ که‌ در تالار(شب‌ طلایی‌) شهر قدس‌ شهریار، در حضور 600میهمان‌ امیرحسین‌ 6 ساله‌ و هانیه‌ 4 ساله‌ با هم‌نامزد شدند.

    (امیرحسین‌ خالقی‌) و (هانیه‌ مرادی‌) با تصمیم‌خانواده‌های‌ خود، با هم‌ نامزد شدند; برای‌تان‌عجیب‌ است‌ ... بارها دیده‌اید که‌ بعضی‌ ازخانواده‌ها، از کودکی‌ دختری‌ را به‌ نام‌ پسر خودنشان‌ می‌کنند که‌ البته‌ بیشتر در ازدواج‌های‌ فامیلی‌این‌ مسئله‌ خود را نشان‌ می‌دهد، ولی‌ حالاخانواده‌های‌ خالقی‌ و مرادی‌ این‌ (نشان‌ کردن‌)را، رسمی‌ کرده‌اند... روز جشن‌ تمامی‌ میهمان‌ها،خبر نداشتند که‌ به‌ چه‌ خاطر کارت‌ دعوت‌ به‌ دست‌آنان‌ رسیده‌ است‌ و همه‌ از یکدیگر می‌پرسیدندکه‌ چه‌ خبر است‌؟ اما با دیدن‌ عروس‌ و دامادکوچولو از تعجب‌ بر صندلی‌های‌شان‌ میخکوب‌شدند.
    عروس‌ و داماد در حالی‌ که‌ در کنار یکدیگر راه‌می‌رفتند، وارد سالن‌ جشن‌ شدند و هر یک‌ برروی‌جایگاه‌ مخصوص‌ خود نشستند و با لبخند به‌میهمان‌هایی‌ که‌ از تعجب‌ دهانشان‌ باز مانده‌ بود،نگاه‌ می‌کردند. جریان‌ از چه‌ قرار بود، بخوانید:
    
    دامادی‌ پسرم‌
    پدرهای‌ عروس‌ و داماد با یکدیگر فامیل‌هستند. پدر داماد، نوه‌ دایی‌ پدر عروس‌ است‌ وپدر عروس‌ نوه‌ عمه‌ پدر داماد... داود خالقی‌ که‌27 سال‌ سن‌ دارد، می‌گوید: (آرزوی‌ من‌ این‌است‌ که‌ فرزندم‌ هر چه‌ زودتر، سر و سامان‌ بگیرد)و می‌پرسیم‌ به‌ این‌ زودی‌ که‌ می‌گوید: از آنجا که‌آرزوی‌ هر پدری‌، دیدن‌ پسرش‌ در لباس‌ دامادی‌است‌، من‌ هم‌ دلم‌ می‌خواست‌ به‌ این‌ آرزو برسم‌.در حالی‌ که‌ خودمان‌ را برای‌ گرفتن‌ جشن‌ تولدآماده‌ می‌کردیم‌، با دیدن‌ هانیه‌ دختر چهارساله‌یکی‌ از بستگان‌مان‌ فکری‌ به‌ یک‌باره‌ در ذهنم‌جرقه‌ زد، البته‌ هر دو خانواده‌ در این‌باره‌ صحبت‌کرده‌ بودند که‌ هانیه‌ همسر امیرحسین‌ شود وزمانی‌ که‌ آنان‌ بزرگ‌ شوند به‌ عقد یکدیگر دربیایند.
    داود خالقی‌ می‌گوید: آن‌ مراسم‌ یک‌ شب‌فراموش‌ نشدنی‌ بود و در آن‌ لحظات‌ من‌ ازخوشحالی‌ گریه‌ می‌کردم‌ و از اینکه‌ پسرم‌ را بالباس‌ دامادی‌ در کنار عروسم‌ می‌دیدم‌، خیلی‌خوشحال‌ بودم‌ به‌ آنها یک‌ خودروی‌ زانتیا هدیه‌دادم‌. پس‌ از برگزاری‌ جشن‌ نامزدی‌ به‌ همراه‌میهمان‌ها به‌ خانه‌ آمدیم‌، وقتی‌ خانواده‌ هانیه‌تصمیم‌ گرفتند به‌ خانه‌ خودشان‌ بروند، هانیه‌حاضر نبود منزل‌ ما را ترک‌ کند و با زبان‌کودکانه‌اش‌ می‌گفت‌: (من‌ عروس‌ این‌ها هستم‌ وباید این‌ جا بمانم‌)€ پس‌ از آن‌ روز امیرحسین‌ وهانیه‌ تقریبا هر روز یکدیگر را می‌بینند و با هم‌ بازی‌می‌کنند، اگر روزی‌ هم‌ یکدیگر را نبینند، از احوال‌هم‌ تلفنی‌ پرس‌ و جو می‌کنند.
    
    تفاهم‌ کامل‌
    از پدر داماد می‌پرسیم‌ اگر این‌ها بزرگ‌ شوندو همدیگر را نخواهند، شما چه‌ کار خواهید کرد...که‌ می‌گوید: ما تلاش‌ خواهیم‌ کرد که‌ در آینده‌هیچ‌ مشکلی‌ پیش‌ نیاید و سعی‌ می‌نماییم‌ که‌ مهر ومحبت‌ یکدیگر را در دل‌شان‌ جا کنیم‌. من‌
ومادرش‌ با پدر و مادر عروس‌ هیچ‌ مشکلی‌ نداریم‌،مگر اینکه‌ در آینده‌ عروس‌ یا داماد خودشان‌ بایکدیگر مشکل‌ داشته‌ باشند، گرچه‌ باید بگویم‌ درخانواده‌ ما که‌ وضع‌ به‌ این‌ شکل‌ می‌باشد که‌ ما به‌پدر و مادرهای‌مان‌ احترام‌ زیادی‌ قائلیم‌ و تابحال‌ حرف‌ آنان‌ را زمین‌ نینداختیم‌، یقین‌ دارم‌که‌ امیرحسین‌ و هانیه‌ هم‌ به‌ این‌ شکل‌ عمل‌ می‌کنندو با هم‌ به‌طور رسمی‌ ازدواج‌ خواهند کرد، من‌یقین‌ دارم‌.
    وی‌ در ادامه‌ می‌گوید: پسرم‌ و عروسم‌ بایکدیگر تفاهم‌ کامل‌ دارند. تصمیم‌ داریم‌ تا در 16یا 17 سالی‌ آنها را به‌ عقد یکدیگر در بیاوریم‌ و اگربتوانم‌ جشن‌ بزرگی‌ برای‌ آنها می‌گیرم‌ و همه‌ را به‌این‌ جشن‌ دعوت‌ می‌کنم‌.
    از وی‌ می‌پرسیم‌ که‌ کمی‌ از گذشته‌ خودبگویید، که‌ خالقی‌ در پاسخ‌ می‌گوید: هشت‌ سال‌قبل‌ زمانی‌ که‌ آهنگر بودم‌، به‌ خاطر اختلافی‌ که‌ باصاحب‌ کارم‌ پیدا کردم‌ به‌ منزل‌ پدرم‌ در همدان‌رفتم‌; در آنجا با همسرم‌ که‌ برای‌ دیدن‌پدربزرگش‌ که‌ در همان‌جا زندگی‌ می‌کردند،آمده‌ بود، آشنا شدم‌. به‌ او علاقه‌مند شدم‌ و پس‌از طرح‌ موضوع‌ با پدرم‌ در مدت‌ سه‌ روز مراسم‌عروسی‌ خود را برگزار کردیم‌، پس‌ از ازدواج‌ به‌شهر قدس‌ در حاشیه‌ تهران‌ آمدیم‌ و زندگی‌ خودرا آغاز نمودیم‌.
    همسر بسیار مهربان‌ و خوبی‌ دارم‌ و با کمک‌ او ودعای‌ خیر پدر و مادرم‌ که‌ همیشه‌ همراه‌مان‌بودند، در زندگی‌ام‌ پیشرفت‌ کردم‌ و هم‌اکنون‌ نیزمعمار هستم‌. در زندگی‌ام‌ احساس‌ خوشبختی‌می‌کنم‌ و پس‌ از به‌ دنیا آمدن‌ پسرم‌، خوشبختی‌ام‌تکمیل‌تر شد. پس‌ از آنکه‌ امیرحسین‌ 6 ساله‌ شد وبه‌ کلاس‌ آمادگی‌ رفت‌، تصمیم‌ گرفتم‌ جشن‌ تولدکوچکی‌ برای‌ او بگیرم‌، اما به‌ دلیل‌ مشغله‌ زیاد این‌فرصت‌ را پیدا نکردم‌.
    خالقی‌ در پایان‌، یک‌ گفته‌ جالبی‌ هم‌ به‌ زبان‌می‌آورد: مرگ‌ و زندگی‌ دست‌ خداست‌... انسان‌از فردای‌ خود خبر ندارد، همیشه‌ به‌ خودم‌می‌گفتم‌: شاید از دنیا رفتی‌، پسرت‌ را در لباس‌دامادی‌ ندیدی‌. این‌ هم‌ دلیلی‌ شد تا این‌ مراسم‌را هر چه‌ زودتر برگزار کنیم‌ که‌ اگر فردا از دنیارفتیم‌، آرزو به‌ دل‌ نباشیم‌... جالب‌ است‌ بدانید که‌خود خالقی‌ هم‌ در 19 سالگی‌ داماد شد.
    او می‌گوید: در زمان‌ ازدواج‌ من‌ 19 سال‌ وهمسرم‌ 17 سال‌ سن‌ داشت‌. خالقی‌ خانواده‌ سبزخود را خوشبخت‌ترین‌ خانواده‌ جهان‌ می‌داند.
    
    پدر عروس‌: درباره‌ مهریه‌ نظر ندارم‌
    پدر عروس‌، دو سال‌ از پدر داماد بزرگ‌تراست‌. بهروز مرادی‌ 29 سال‌ سن‌ دارد و یک‌ پسر6 ساله‌، همسن‌ امیر حسین‌ و یک‌ دختر 4 ساله‌ به‌نام‌ هانیه‌ دارد که‌ حالا عروس‌ خانواده‌ خالقی‌است‌. زمانی‌ که‌ از ایشان‌ پرسیدم‌ چقدر مهریه‌برای‌ دخترتان‌ در نظر گرفته‌اید، لبخندی‌ زد وگفت‌: من‌ با داود (پدر داماد) در این‌ باره‌ صحبتی‌نکردم‌، اما در همین‌ حال‌ پدر داماد گفت‌:می‌خواهم‌ ده‌ هزار سکه‌ طلا مهر عروسم‌ کنم‌€
    
    دنیای‌ شیرین‌
    دنیای‌ آنها دنیای‌ شیرینی‌ است‌، در آغوش‌ پدرو مادرشان‌ نشسته‌اند و با یکدیگر صحبت‌ می‌کنند،از هانیه‌ می‌پرسیم‌ که‌ شما چقدر داماد را دوست‌دارید، کمی‌ مکث‌ کرد و سپس‌ گفت‌: خیلی‌...هانیه‌ دوست‌ دارد، معلم‌ بشود، این‌ را
خودش‌می‌گوید. از امیرحسین‌ می‌پرسیم‌ که‌ شما هانیه‌ راچقدر دوست‌ دارید، دو دستش‌ را بالا برد و گفت‌:به‌ تعداد انگشتان‌ دست‌، که‌ پدرها می‌خندند...
    امیرحسین‌ می‌گوید: دوست‌ دارم‌ در آینده‌پزشک‌ شوم‌ و هانیه‌ هم‌ معلم‌ شود. سپس‌ هانیه‌ به‌او می‌گوید برویم‌ با هم‌ بازی‌ کنیم‌ و چه‌ بازی‌ای‌بهتر از (خمیر بازی‌)...
    
    شوخی‌ بود یا...؟
    خیلی‌ از میهمانانی‌ که‌ به‌ مراسم‌ دعوت‌ شده‌بودند، ابتدا فکر می‌کردند که‌ پدر امیر حسین‌، چه‌جشن‌ تولید مفصلی‌ برای‌ پسرش‌ گرفته‌ است‌، امازمانی‌ که‌ با چهره‌ امیرحسین‌ و هانیه‌ روبه‌ رو شدند،ابتدا تصور می‌کردند که‌ این‌ یک‌ شوخی‌ است‌، اماپس‌ از گذشت‌ دقایقی‌، هنگامی‌ که‌ متوجه‌ شدنداین‌ میهمانی‌ به‌ مناسبت‌ نامزدی‌ هانیه‌ و امیرحسین‌است‌، مانده‌ بودند که‌ به‌ یکدیگر چه‌ بگویند. پدرداماد می‌گوید: چند ساعت‌ پیش‌ از آغاز مراسم‌،به‌ همراه‌ پسرم‌ به‌ آرایشگاه‌ رفتیم‌ و سپس‌ سواراتومبیل‌ گل‌ کاری‌ شده‌ شدیم‌. بعد به‌ دنبال‌عروس‌ رفتیم‌، پس‌ از سوار کردن‌ عروس‌ کمی‌ درخیابان‌ها چرخیدیم‌ و سپس‌ به‌ تالا رفتیم‌...
    
    
    در تالار میهمانان‌ مشغول‌ صحبت‌ با یکدیگربودند که‌ ناگهان‌ خواننده‌ تالار اعلام‌ کرد که‌ تالحظاتی‌ دیگر عروس‌ و داماد وارد می‌شوند،تمامی‌ نگاه‌ها به‌ طرف‌ درب‌ ورودی‌ تالار برگشت‌،با آن‌ که‌ جمعیت‌ لحظه‌ای‌ از تعجب‌ سکوت‌ کرده‌بودند، ناگهان‌ با تشویق‌ خواننده‌ تالار همه‌ مشغول‌دست‌ زدن‌ و شروع‌ به‌ هلهله‌ و شادی‌ نمودند.عروس‌ و داماد ابتدا ترسیدند، اما پدرهای‌شان‌آرام‌شان‌ کردند و آنها را به‌ سمت‌ جایگاه‌ ویژه‌هدایت‌ نمودند.
    بستگان‌ و دوستان‌ که‌ تازه‌ این‌ مراسم‌، را باورکرده‌ بودند، شروع‌ به‌ ریختن‌ پول‌ بر روی‌ عروس‌و داماد کردند که‌ مبلغ‌ قابل‌ توجهی‌ هم‌ جمع‌ شد.
    
    آشتی‌ می‌کنیم‌
    از امیرحسین‌ می‌پرسیم‌ که‌ اگر هانیه‌ با تو قهرکرد، چه‌ کاری‌ انجام‌ می‌دهید، که‌ گفت‌: سریعاآشتی‌ می‌کنیم‌، امیرحسین‌ از هانیه‌ این‌ توقعات‌ رادارد:
    دوست‌ دارم‌ زمانی‌ که‌ هانیه‌ به‌ خانه‌ آمد بااسباب‌ بازی‌های‌مان‌ بازی‌ کنیم‌، به‌ خصوص‌خمیربازی‌، ما عاشق‌ بازی‌ با خمیر هستیم‌.
    دوست‌ دارم‌ هانیه‌ برایم‌ پلو با ماست‌ درست‌کند€

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( دوشنبه 85/1/7 :: ساعت 4:30 عصر )
»» آشنایی با شعرا«باباطاهر»

بابا طاهر عریان همدانی یکی از شاعران اواسط قرن 5 هجری قمری است که ولادت او اواخر قرن 4 می باشد. درباره زندگانی این شاعر عارف اطلاعات دقیقی در دست نیست. تنها روایتها و داستانهایی از مقام علمی و عرفانی این شاعر وجود دارد و گفته اند که به این دلیل به او عریان می گفتند چون از علایق دنیا دست کشیده بود و گفته شده که او معاصر با پادشاهی طغرل بیک سلجوقی بوده و این پادشاه ملاقاتهایی با بابا طاهر داشته است.

 

 با دقت کردن در رباعیات او می توان به برخی از احوال او پی برد. به عنوان مثال او در این رباعی فرموده است: "نصیحت بشنو از پور فریدون که شعله از تنور سرد نایو"، متوجه می شویم که نام پدر او فریدون بوده است و همچنین گفته شده که بابا طاهر فرزندی به نام فریدون داشته که در زمان حیات او فوت شده که در سوگواری او گفته: "فریدون عزیزم رفته از دست  /  بوره کز نو فریدونی بسازیم" که معنای آن این است که فریدون عزیزم از دست رفته و از خدا فرزندی دیگر بطلبیم و نکته دیگر از زندگانی بابا طاهر این است که او روزها را بیشتر در کوه و بیابان می گذرانده و شبها را به عبادت و ریاضت مشغول بوده است و در مورد سال وفات این شاعر عارف نظریه های مختلفی بیان شده و به طور یقین نمی توان سال وفات او را مشخص کرد.

 

مقبره بابا طاهر در شهر همدان قرار دارد و نزدیک بقعه امامزاده حارث بن علی واقع است. اینک چند مورد از روایتها و داستانهایی که در مورد بابا طاهر عریان بیان شده است ذکر می کنیم.

 

حکایت اول: گویند شاه سلجوقی (طغرل بیک) در دوران سفر و فتوحاتش به شهر همدان می رسد و به خدمت بابا طاهر، از او پند و اندرزی خواست. بابا طاهر به او گفت من با تو آن را می گویم که خدای متعال در قرآن فرمود: "انّ اللهَ یَأمُرُکُم بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ" با بندگان خدا عدل و احسان کن و سپس بابا طاهر لوله ابریقی را که با آن وضو می گرفت شکست و به جای انگشتر در انگشت طغرل کرد و گفت برو به یاری خدا پیروز خواهی شد و گویند تا زمانی که آن انگشتر در دست او بود پیوسته در جنگها فاتح و پیروز بود چون آن شکست، او هم در جنگها شکست خورد.

 

حکایت دوم: گویند طاهر در آغاز جوانی روزی با شوق و علاقه بسیار به مدرسه ای وارد شد و تصمیم به فراگیری علم و دانش گرفت اما هنگامی که سخنان علمی طلاب را با شوق فراوان می شنید مطالب آنها را نمی فهمید لذا به یکی از طلاب گفت شما چه می کنید که به این علوم آگاه می شوید آن شخص به شوخی به او گفت: بسیار رنج و زحمت می کشیم، در این حوض یخ را شکسته و در سرمای شب غسل کرده و چهل بار سر را در آب فرو می بریم چون بیرون می آییم اسرار این علوم بر ما معلوم و فراگیری آن بر ما آسان می شود. بابا طاهر ساده دل با عشق و شوق به معرفت الهی این سخنان به شوخی را حقیقت دانست و چون شب شد در هنگام خواب طلاب به مدرسه آمد و یخ حوض را شکست و در آب غسل کرد و چهل بار سر را در آب فرو برد و چون از این کار فارق شد شعله ای از آسمان فرود آمد و به قلب او وارد شد و پنهان گردید و توانست در راه عرفان و شناخت به مقام بالایی رسید.

 

ویژگی سخن:

 

 اشعاری که از بابا طاهر باقی است رباعیاتی است که به لهجه لری سروده شده است. با خواندن این اشعار متوجه می شویم که او با سخن بسیار روان و ساده و بی پیرایه خود نیکو کاری، خیر خواهی و احسان و ترک ظلم و ستم به خلق را به خوبی بیان کرده، او عشق و ایمان و دلباختگی خود به مذهب شیعه و توسل به ائمه اطهار و تضرع به درگاه خدا را چنان با جاذبه بیان می کند که خواننده از خواندن رباعیات خسته نمی شود و ناله جانسوز طاهر یکی از انوار عشق الهی است که در کلمه به کلمه اشعار او این انوار را می بینیم و سوزش و آتش آن را حس می کنیم

 

گزیدهای از اشعار:

                                                                                دوبیتی

 

 

اگر یار مرا دیدی به خلوت                                       بگو ای بی وفا ای بی مروت

گریبانم ز دستت چاک چاکو                                        نخواهم دوخت تا روز قیامت

***

فلک نه همسری دارد نه هم کف                            به خون ریزی دلش اصلاً نگفت اف

همیشه شیوه کارش همینه                                                 چراغ دود مانیرا کند پف

***

فلک! در قصد آزارم چرایی                                          گلم گر نیستی خارم چرایی

تو که باری ز دوشم برنداری                                          میان بار، سر بارم چرایی

***

ز دل نقش جمالت در نشی یار                                 خیال خط و خالت در نشی یار

مژه سازم به دور دیده پر چین                                            که تاونیم در نشی یار

***

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ                                     اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ

اگر ملک سلیمانت ببخشند                                       در آخر خاک راهی عاقبت هیچ



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( دوشنبه 85/1/7 :: ساعت 1:33 عصر )
»» صفحه اول روزنامه البرز



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( دوشنبه 85/1/7 :: ساعت 1:7 عصر )
»» خارجی. ورزشی. فوتبال.

منچستر یونایتد ، دیوید بکهام و تایگر وودز به عنوان ثروتمندترین باشگاه ، پردرآمدترین بازیکن فوتبال و پردرآمدترین ورزشکار مرد جهان شناخته شدند.

در جدیدترین آمار و ارقام ارائه شده از سوی سایت‌های مختلف ، تیم فوتبال منچستر یونایتد انگلیس ، دیوید بکهام کاپیتان تیم ملی فوتبال انگلیس و تایگر وودز گلف باز آمریکایی به عنوان ثروتمندترین باشگاه و پردرآمدترین بازیکن فوتبال و ورزشکار مرد جهان معرفی گردیدند.

اسامی ثروتمندترین باشگاه‌ها و پردرآمدترین بازیکنان فوتبال و ورزشکاران مرد جهان به شرح زیر است :
ثروتمندترین باشگاه‌ها
نام تیم کشور ارزش کل درآمد سالیانه ‪ - ۱‬منچستریونایتد انگلیس ‪ ۳۱۵ ۲۵۱‬میلیون دلار ‪ - ۲‬رئال مادرید اسپانیا ‪ ۲۸۷ ۹۲۰‬میلیون دلار ‪ - ۳‬آث میلان ایتالیا ‪ ۲۷۰ ۸۹۳‬میلیون دلار ‪ - ۴‬یوونتوس ایتالیا ‪ ۲۶۲ ۸۷۳‬میلیون دلار ‪ - ۵‬بایرن مونیخ آلمان ‪ ۲۲۰ ۶۲۷‬میلیون دلار ‪ - ۶‬آرسنال انگلیس ‪ ۲۱۱ ۶۱۳‬میلیون دلار ‪ - ۷‬اینترمیلان ایتالیا ‪ ۲۰۳ ۶۰۸‬میلیون دلار ‪ - ۸‬چلسی انگلیس ‪- ۴۴۹‬
‪ - ۹‬لیورپول انگلیس ‪ ۱۷۰ ۴۴۱‬میلیون دلار ‪ - ۱۰‬نیوکاسل انگلیس ‪ ۱۶۶ ۳۹۱‬میلیون دلار پردرآمدترین فوتبالیست جهان
.........................

نام نام باشگاه درآمدسالیانه ‪ - ۱‬دیوید بکام رئال مادرید ‪ ۳۰‬میلیون دلار ‪ - ۲‬زین‌الدین زیدان رئال مادرید ‪ ۱۹‬میلیون دلار ‪ - ۳‬هیده توشی ناکاتا بولونا ‪ ۱۶‬میلیون دلار ‪ - ۴‬رونالدو رئال مادرید ‪ ۱۵‬میلیون دلار ‪ - ۵‬رائول گونزالس رئال مادرید ‪ ۱۵‬میلیون دلار پردرآمدترین ورزشکاران مرد جهان
..............................

نام رشته درآمد سالیانه ‪ - ۱‬تایگر وودز گلف ‪ ۸۰/۳‬میلیون دلار ‪ - ۲‬مایکل شوماخر اتومبیلرانی ‪ ۸۰‬میلیون دلار ‪ - ۳‬پیتون مانینگ -- ‪ ۴۲‬میلیون دلار ‪ - ۴‬مایکل جردن بسکتبال ‪ ۴۱‬میلیون دلار ‪ - ۵‬شکیل اونیل بسکتبال ‪ ۳۱‬میلیون دلار ورزشی.

                                                    بعدی را هم بخوانید.

 

باشگاه‌های معروف فوتبال اروپا به دنبال برگزاری لیگ ویژه خود نیستند:

‪ ۱۸‬باشگاه معروف و ثروتمند فوتبال در اروپا گزارش‌های منتشره مبنی بر اینکه آنها در نظر دارند سوپر لیگ خود را به اجرا بگذارند تکذیب کرده اما تصریح کرده‌اند که مایلند اتحادیه فوتبال اروپا(یوفا)مسابقات جام قهرمانان باشگاه‌های اروپا موسوم به "چمپیونز لیگ" را توسعه دهند.

به‌گزارش خبرگزاری فرانسه از لندن، این موضع‌گیری پس از آن اتخاد شد که هفته گذشته یک گزارش داخلی این گروه که به "گروه ‪ "۱۴‬شناخته می‌شود به بیرون درز کرد و در آن مطرح شده بود که باشگاه‌های یاد شده درگیر تدوین طرح خود برای برگزاری رقابت‌های اروپایی هستند.

"دیوید گیل" رییس باشگاه منچستریونایتد روز یکشنبه در این زمینه اعلام کرد که شایعه منتشر شده ، بیش از حد معمول بزرگ شده است.

وی گفت: من از طرف تمامی باشگاه‌های عضو گروه این مساله را که ما در پی شکل دادن رقابت‌های باشگاهی خاص خود هستیم را قاطعانه تکذیب می‌کنیم.

دیوید گیل به رادیو بی‌بی‌سی گفت: وقتی ما از برگزاری مسابقات جام باشگاه‌های اروپا به عنوان بزرگترین رقابت‌های باشگاهی در جهان، توسط یوفا کاملا راضی هستیم بنابراین چرا باید به دنبال تغییر آن باشیم؟
وی افزود: آخرین باری که گروه ‪ ، ۱۴‬دایر کردن لیگ خاص خود را مورد توجه قرار داد به سال ‪ ۱۹۹۸‬باز میگردد. این مساله در آن سال مورد توجه و بررسی قرار گرفت اما به سرعت رد شد.

رییس باشگاه منچستریونایتد درباره گزارش منتشره در مطبوعات توضیح داد:
این گزارش یک پیش نویس بود که در نشت چند هفته پیش باشگاه‌ها در بروکسل قاطعانه و با اجماع رد شد.

وی درعین حال گفت که گروه ‪ ۱۴‬مایل است که یوفا در ساختار مسابقات جام باشگاه‌های اروپا بازنگری کند و تعداد روزهای بازی‌ها در این مسابقات را از ‪ ۱۳‬روز به ‪ ۱۷‬روز افزایش دهد.

گیل گفت: ما به عنوان باشگاه از اینکه سه سال پیش این ساختار ایجاد شد خرسند نبودیم و علاقه مندیم که به سطح و شکل گذشته بازگردد. البته این مساله نوعی فشار به یوفا نیست. ممکن است حرف ما درست یا غلط باشد اما می توانیم با هم گفت و گو کنیم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( یکشنبه 85/1/6 :: ساعت 8:26 عصر )
»» باز هم شعر!

خودت بگو من و این حرف ها خانم کوچولو؟
درست نیست، تو دیگر چرا خانم کوچولو؟

درست نیست کمی بیشتر فروتن باش
به چشم های خودت بی خود افتخار نکن

نمی شود به تو فرمان ایستادن داد
پیاده ها به جهنم! برو سوار نکن‏

ببین خانم کوچولو! چشم روشن ارزان است
برای آدم از این چیزها فراوان است

دو روز هم برو خوش باش با خیالِ خودت
برو خانم کوچولو! چشم هات مالِ خودت

برو کلانتری از روح من شکایت کن
بگرد با همه ی اهل کوچه صحبت کن

هلاک کن همه را توی جنگ زرگری ات
اَمانِمان نده با ابروان خنجری ات

تو می توانی از این بیشتر سیاه کنی
مرا شبیه به موهای زیر روسری ات

کلاغ را نشنیدید اهلِ دل باشد؟‏
دلِ سیاه، گرفتارِ آب و گِل باشد؟

هزار، حرف و حدیث نگفتنی دارم‏
هزار و یک، هوس ناشنیدنی دارم‏

ببین! اگرچه تو توپ ات پُر است اما من
برای فتح شدن، دشمن بدی هستم

شما فرشته ی خوبی شدی برای خودت
مرا ببخش که اهریمن بدی هستم

به من اجازه بده خانمِ نویسنده!‏
که قهرمان تو در سن کودکی باشد

قرار نیست بخواهیم قوی زیبا را
اگرچه زشتی ما، جوجه ـ اُردکی باشد

به ما نیامده صاحب شویم قلب ات را
نگاهِ ما به تو بگذار دُزدکی باشد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( یکشنبه 85/1/6 :: ساعت 10:33 صبح )
»» شعر

 

درباره ی دوچشم تو حرفی نمی زنم
لعنت به من که این همه با دوست، دشمن ام

ای چشم مهربان تو مفعول و فاعلات
من مثل شاهنامه فعولن فعولنم

این دست های رو شده یک مرد عاشق ست
بازی تمام شد من در دست این زنم

باید مرا ببخشی اگر تشنه مانده ای
آه ای زمین سوخته ابری سترونم

ای کاش قلب گرم تو را برق می گرفت
من یک چراغ نفتی سردم که روشنم

سنگین شدی برای خودت نشکنی مرا
حتما خیال می کنی از جنس آهنم

شال و کلاه کن مگر از روی اتفاق
با برف سال بعد بیایی به دیدنم

در شهر رشت هیچ کس عاشق نمی شود
تنها کسی که عقل ندارد فقط منم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید ربانی ( یکشنبه 85/1/6 :: ساعت 10:31 صبح )
   1   2      >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

امیدوارم خوشتون بیادآب را گل نکنیم»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 3
>> بازدید دیروز: 5
>> مجموع بازدیدها: 8908
» درباره من

دیدنی

» آرشیو مطالب
بهار 1385

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب