شاید این آب روان ، می رود پای سپیداری ، تا فرو شوید اندوه دلی دست درویشی شاید ، نان خشکیده فرو برده در آب
زن زیبایی آمد لب رود :آب را گل نکنیم روی زیبا دو برابر شده است
!چه گوارا این آب !چه زلال این رود !مردم بالا دست ، چه صفایی دارند !چشمه هاشان جوشان ، گاوهاشان شیر افشان باد من ندیدم دهشان بی گمان پای چپرهاشان جا پای خداست ماهتاب آنجا ، می کند روشن پهنای کلام بی گمان در ده بالا دست ، چینه ها کوتاه است مردمش می دانند ، که شقایق چه گلی است بی گمان آنجا آبی ، آبی است غنچه ای می شکفد ، اهل ده با خبرند !چه دهی باید باشد !کوچه باغش پر موسیقی باد مردمان سر رود، آب را می فهمند گل نکردنش ، ما نیز آب را گل نکنیم
سهراب سپهری
|