خودت بگو من و این حرف ها خانم کوچولو؟
درست نیست، تو دیگر چرا خانم کوچولو؟
درست نیست کمی بیشتر فروتن باش
به چشم های خودت بی خود افتخار نکن
نمی شود به تو فرمان ایستادن داد
پیاده ها به جهنم! برو سوار نکن
ببین خانم کوچولو! چشم روشن ارزان است
برای آدم از این چیزها فراوان است
دو روز هم برو خوش باش با خیالِ خودت
برو خانم کوچولو! چشم هات مالِ خودت
برو کلانتری از روح من شکایت کن
بگرد با همه ی اهل کوچه صحبت کن
هلاک کن همه را توی جنگ زرگری ات
اَمانِمان نده با ابروان خنجری ات
تو می توانی از این بیشتر سیاه کنی
مرا شبیه به موهای زیر روسری ات
کلاغ را نشنیدید اهلِ دل باشد؟
دلِ سیاه، گرفتارِ آب و گِل باشد؟
هزار، حرف و حدیث نگفتنی دارم
هزار و یک، هوس ناشنیدنی دارم
ببین! اگرچه تو توپ ات پُر است اما من
برای فتح شدن، دشمن بدی هستم
شما فرشته ی خوبی شدی برای خودت
مرا ببخش که اهریمن بدی هستم
به من اجازه بده خانمِ نویسنده!
که قهرمان تو در سن کودکی باشد
قرار نیست بخواهیم قوی زیبا را
اگرچه زشتی ما، جوجه ـ اُردکی باشد
به ما نیامده صاحب شویم قلب ات را
نگاهِ ما به تو بگذار دُزدکی باشد